مست و هشیار

دل نوشته های من

همه چیز از همه جا

محتسب مستی به ره دید و گریبانش گرفت/مست گفت ایدوست این پیراهن است افسار نیست

گفت:مستی زان سبب افتان و خیزان میروی/گفت:جرم راه رفتن نیست ره هموار نیست

گفت:میباید تو را تا خانه قاضی برم/گفت:رو صبح آی قاضی نیمه شب بیدار نیست

گفت:نزدیک است والی را سرای آنجا شویم/گفت:والی از کجا در خانۀ خمّار نیست

گفت:تا داروغه را گوییم در مسجد بخواب/گفت:مسجد خوابگاه مردم بدکار نیست

گفت:دیناری بده پنهان و خود را وارهان/گفت:کار شرع کار درهم و دینار نیست

گفت:از بهر غرامت جامه ات بیرون کنم/گفت:پوسیدست جز نقشی زپود و تار نیست

گفت:آگه نیستی کز سر درافتادت کلاه/گفت:در سر عقل باید بی کلاهی عار نیست

گفت:می بسیار خوردی زان چنین بیخود شدی/گفت:ای بیهوده گو حرف کم وبسیار نیست

گفت:باید حد زند هشیار مردم مست را/گفت:هشیاری بیار،اینجا کسی هشیار نیست

پروین اعتصامی



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





تاريخ یک شنبه 4 دی 1390سـاعت 19:9 نويسنده farnaz
яima